
در روایات در مورد عزاداری و گریستن بر امام حسین و مصائب وارد شده بر ایشان تاکید فراوانی شده است .در این مطلب فلسفه عزاداری امام حسین را بیان کرده ایم مطالب ما را دنبال کنید .
از اولین ماه دوازده گانه قمری ماه محرم است . که یکی از ماه های حرام به حساب می اید .یعنی در این ماه خون ریختن و جنگ و جدال حرام شمرده شده است .این ماه ، ماه حزن و انده برای اباعبدالله می باشد .و حوادث و وقایع زیادی در این ماه رخ داده است .در این قسمت قصد داریم دلنوشته درباره محرم را بیان کنیم که باعث دگرگونی حال همه میشود .فلسفه ماه محرم و شهادت امام حسین را در نیک صالحی ببینید.
دلنوشته درباره محرم
خورشید هفتمین روز محرم تازه طلوع کرده بود که غروب مردانگى و مروّت سپاه عمر سعد را فرا گرفت.پلید سیرتان روبه صفت، فرات را به محاصره در آوردند.شمشیرهاى آخته و نیزه ها در کنار هم قرار گرفت و همگان گوش به فرمان دادند که:- قطره اى آببه سپاه حسین و خاندان او نرسد تا ….آرى، هنوز صداى چکاچک شمشیرها و نیزه ها گوشها را نمى آزرد که تیر دشمنى و مبارزه به سوى خیمه هاى حسینى پرتاب شد.
این عمل ناجوانمردانه چون خنجرى روان حسین و عباس علیهماالسلام را مجروح ساخت؛ جراحتى که صداى العطش کودکان و جگرهاىتشنه زنان بر سوزش و دردش مى افزود.ناگهان نگاه امام حسین علیه السلام به سوى عبّاس علیه السلام روانه شدو با تأملى بصیرت بخش مأموریت آب آوردن از شریعه را به وى سپرد.سى سوار و بیست پیاده همراه عباس حرکت کردند و با بیست مشک راهى «مشرعه» فرات شدند.
نافع بن هلال پیشاپیش مى رفت تا راه را براى دیگران گشوده، مسیر را هموار سازد و عباس، خوشحال از این مأموریت، بسان شیرىغرّان، سپاه دشمن و سربازان فرات را کنار مى زد و به آب نزدیک مى شد.عمرو بن حجاج، که سردسته مأموران محافظ آب بود، پیش آمد تا نافع را تحت تأثیر قرار دهد و همرنگ خود کند، گفت:به چه کار آمده اى؟- آمده ایم آبى که ما را از آن بازداشته اى بنوشیم.- بنوش، گوارایت باد.نگاه و کلام عمرو بوىنفاق و رنگ جدایى داشت و هاله اى از کینه و دشمنى به خود گرفته بود، اما نافع زیرکتر از او بود.
متن در مورد شب هفتم ماه محرم
نگاه او را نشانه گرفت و ادامه داد: نه؛ به خدا قسم، در حالى که حسین علیه السلام و خانداناصحابش، در مقابل چشمان تو در تشنگى به سر مى برند، قطره اى از آن را نمى نوشم.عمرو سرى از خیره سرى تکان داد و گفت:- نه، براى آنان نمى شود.ما را گذاشته اند که آب اینجا باشد و قطره اى از آن به حسین و اصحابش نرسد.ناگاه عباس علیهالسلام همراه با دلاوران پاکدل به سوى شریعه یورش بردند و مشکها را لبالب از آب کردند.رشادت چشمگیر ابوالفضل راه هرگونه تدبیر را بر دشمن بست و آنان را متحیّر ساخت.سرانجام مشکها با قامتى برافراشته در خیمه ها آرام یافته و تمامى تشنگان از دست سخاوت و دلیرى عباس سیراب شدند.
از آن روز لقب «سقّا» بر بلنداى وجود ابوالفضل علیه السلام چون نشانى درخشان نمایان شد و همگى او رالایق این عنوان شمردند.مشاور امینشیوه دیرینه رسول اللَّه صلی الله علیه و آله وسلم و سیره سپید امیرالمؤمنین علیه السلام دورى از درگیرى و روى آوردن به گفتگو بود.حسین علیه السلام ، که پیروى از جد و پدرش را افتخار خود مى دانست، بر آن بود تا درسایه مذاکره، جوانه هاى انصاف و مهربانى در بیابان خشک کربلا بروید و صحراى تفتیده نینوا ثمرات شیرین هدایت و رستگارى به بار آورد.
از این رو پیشنهاد گفتگو براى فرمانده سپاه دشمن فرستاد.عمر سعد قبول کرد و سخن حسین علیه السلام را طلیعهاى براى آرمان خویش دانست تا از این رهگذر به «بیعت» حسین بن على دست یابد، خرامان و شادان به سوى دارالحکومه برود، «حکم حکومت» رى را بدون ریختن قطره خونى دریافت کند و دنیایى آباد و آخرتى نیک بهدست آورد.برخى از اصحاب با حسین علیه السلام همراه شدند و از میان آنها دو نفر با حضرت به خیمه وارد شدند.
متن زیبا برای محرم
یکى عبّاس علیه السلام و دیگرى على اکبر علیه السلام؛ یکى سیماى «علوى» داشت و دیگرى رخسار «محمّدى».گویا دست تقدیراین دو را معین ساخت تا نمایندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و على مرتضى علیه السلامدر مذاکره نینوا باشند و خون خدا را یارى کنند تا راه بر هر بیراهه اى بسته شده، بهانه اىبراى بى بهانگى نباشد.عمر سعد، که دل در گرو سیم و زر داشت و ریاست و حکومت را آرمان مقدّس!خویش مى دانست، در وراى حیرت و سرگردانى به سر مى برد. گاهى سخن دل و زمانى فرمان عقل را مى شنید.
او که بخوبى از کودکى با حضرت آشنا بود، راه حسین را راهى آسمانى مى شمرد، اما توان چشم پوشیدناز «مقام» را در خود نمى دید.با هم به خیمه مذاکره مى رویم تا از سخنان امام و منطق عمرسعد آگاه شویم:ابوعبداللَّه علیه السلام نیم نگاهى به پسر سعد کرد، از او خواست که خود را از بند فرماندهىسپاه ابن زیاد رهایى دهد و از این دام فریبنده خلاصى یابد.عمر سعد که در حال و هوایى دیگر بود، گفت:- مى ترسم خانه ام خراب شود.امام فرمود: خانه اى برایتمى سازم.- زمینهایم را از من مى گیرند.- بهتر از آن را از دارایى خویش در حجاز به تو مى
دهم.امام، شخصیّت پسر سعد را آکنده عشق مال و مقام دنیا دید،
از ادامه گفتگو منصرف شد و همراه بامشاورین خود به خیمه ها بازگشت.عباسم! جانم به فدایتچندى از ورود امام ،خاندان و اصحابش به کربلا نگذشته بود کهعصر تاسوعا فرا رسید.امام سر به شمشیر تکیه داده بود که خواب وجودش را فرا گرفت.صداى همهمه و فریاد سپاه یزید آرامش صحرا را دگرگون ساخت و در دلهاى زنان و کودکان توفان اندوه به پا کرد.
زینب سلام الله علیها هراسان و مضطرب به سوى برادر شتافت و با دستانى پر مهر، حسین علیه السلام رااز خواب بیدار ساخت.امام علیه السلام به خواهرش نگریست و فرمود:الان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رادر خواب دیدم که مى فرمود: حسین، به سوى ما مى آیى….
متن شروع محرم
جمله حضرت تمام نشده بود که صداى ضجه و شیون بى بى بلند شد، با دستى لبریز از اندوه ومصیبت به صورت خویش زد و با صدایى بلند فریاد بى کسى و غریبى سر داد.سربازان دشمن با شتاب فراوانخود را به خیمه گاه حسینى مى رساندند تا اصحاب و خیمه ها را به محاصره در آورند.عباس علیه السلام با سرعت بسیار خود را به امام حسین علیه السلام رسانید و گفت:
– آنها براى شما مىآیند.حضرت رو به ابوالفضل علیه السلام کرد و با نگاهى لبریز از مهر فرمود:«اِرْکَبْ بِنَفْسى اَنْتَ یا اَخى ، حَتّىتَسْأَلَهُم عَمَّاجاءَ هُمْ.»برادر، جانم به فدایت! سوار بر اسب شو، نزد آنان برو و بپرس که چرا بدینجا آمده اند.عبّاس علیه السلام با بیست سوار، که در بین آنان کسانى چون حبیب بن مظاهر و زهیربن قین بودند، به طرفدشمن شتافت و علّت آمدن آنها را جویا شد.
آنان گفتند: امیر دستور مى دهد به فرمان من تن در دهید، یا خود را آماده پیکار سازید …الان، بدون درنگ و معطّلى …ابوالفضل علیه السلام نزد امام بازگشت و همراهانش به موعظه لشکریان دشمن پرداختند.حضرت فرمود:به سوى آنان برگرد و اگر توانستى تا فردا مهلت بگیر.چه بسا بتوانیم امشب براى خدا نماز بخوانیم و دعا و استغفار کنیم.خداوند مى داند که من نماز، تلاوت قرآن، دعاى بسیار و استغفار فراوان را دوست دارم.سفیر حسین علیه السلام پیامامام را به دشمن رسانید.
گروهى مخالفت کردند و دسته اى متحیرانه به وى نگریستند پس از مدّتى یکى از لشکریان به سربازان عمر سعدگفت: حسین و اصحابش را به حال خود گذارید تا صبح فردا، کارزار تکلیف را روشن کند، بیعت و یاجنگ! امان از «امان نامه»شب دامن سیاه خود را بر صحرا افکند و هر کس در خیمه به کارى مشغول بود که ناگاه سوارى سیه سیرت از دور نمایان شد، از ظلمت شب استفاده جست و خود را به پشتخیمه ها رسانید.
سپهسالار عشق