
عبیدالله بن حر جعفی از افرادی بود که طرفدار عثمان بود و به دعوت امام حسین برای واقعه کربلا جواب منفی داد . ودر مقابل مختار ایستاد و به جنگ او رفت .برای شناخت شخصیت عبیدالله بن حر مطالب ما را دنبال کنید.
عبیدالله بن حر جعفی از جمله افرادی می باشد که راه مستقیم و امام حسین را قبول نکرد . او دعوت امام را نپذیرفت و راه خودش را ادامه داد .او اهل کوفه بود و بعد از اینکه امام حسین هم به شهادت رسید پشیمان شد که جز یاران امام حسین نشدو دعوت امام را نپذیرفت .او حتی بعد از شهادت امام جز افراد مصعب بن زیبر شد و در مقابل مختار ایستاد. مطالب ما را در نیک صالحی ببینید.
عبیدالله بن حر جعفی
عبیدالله بن حر جعفی، از اشراف، شجاعان و شعرای معروف کوفه بود و در گروه پیروان عثمان قرار داشت.او پس از قتل عثمان، کوفه را به قصد شام ترک کرد و در کنار معاویه جای گرفت و با
سپاه او در جنگ صفین شرکت جست.وی پس از شهادت حضرت علی علیهالسلام، به کوفه بازگشت.ابنحر، در منزل بنیمقاتل با کاروان امام حسین علیهالسلام مواجه شد.
حضرت نخست حجاج بن مسروق را به منظور همراهی و یاری، نزد او فرستاد؛ اما عبیدالله بن حر به فرستادهیامام جواب رد داد و گفت:به خدا سوگند! از کوفه بیرون نیامدم جز آن که اکثر مردم، خود را برایجنگ مهیا میکردند و برای من، کشته شدن حسین علیهالسلام حتمیگردید.من توانایی یاری او را ندارم و اصلا دوست ندارم که او مرا ببیند و نه من او را.
پس از بازگشت حاجیان از مکه، امام خود به همراه چند تن ازیارانش به نزد عبیدالله رفت و پس ازسخنان آغازین، به وی چنین فرمود:ابن حر! مردم شهرتان به من نامه نوشتهاند که همهی آنان به یاری مناتحاد نموده و پیمان بستهاند و از من درخواست کردهاند که به شهرشان بیایم؛ ولی واقع امر بر خلاف آنچیزی است که ا دعا کردهاند.تو در دوران عمرت، گناهان زیادی مرتکب شدهای.
آیا میخواهی توبه کنی تا گناهانت پاک گردد؟
ابنحر چون چگونگی آن را جویاشد، امام فرمود:فرزند دختر پیامبر رایاری کن و در رکابش بجنگ.ابنحر گفت: به خدا قسم! کسی که از تو پیروی کند، به سعادت ابدی نائل میگردد؛ ولی من احتمال میدهمکه یاریام به حال تو سودی نداشته باشد؛ زیرا در کوفه برای شما یاوری نیست.به خدا سوگندت میدهم که از این کار معافم دار؛ زیرا نفس من به مرگ راضی نیست و من ازمردن سخت گریزانم.اینک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقدیم میدارم؛ اسبی که تاکنون هر دشمنی را تعقیب کردهام، به اورسیدهام و هیچ دشمنی نیز نتوانسته است به من دست یابد.
شمشیر از من را نیز بگیر؛ همانا آن را به کسی نزدم جز آن که مرگ را بر آن تشخیصچشانیدهام.
امام در برابر سخن نسنجیده و نابخردانه ابنحر چنین فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دریغ میورزی،ما نیز به تو و به شمشیر و اسب تو نیاز نداریم، زیرا که من از گمراهان نیرو نمیگیرم.
تو را نصیحت میکنم همانگونه که تو مرا نصیحت نمودی؛ تا میتوانی خود را به جای دور دستی برسان تافریاد ما را نشنوی و کارزار ما را نبینی؛ فوالله لا یسمع و اعیتنا احد و لا ینصرنا الا اکبهالله فی نار جهنم، به خدا سوگند! اگر صدای استغاثهی ما به گوش کسی برسد و به یاریمان نشتابد، خداونداو را در آتش جهنم خواهد افکند..
مروری بر قیام کربلا و نهضت های الگو
گر چه عبیدالله بن حر، امام را در منزل بنیمقاتل ترک کرد، اما حسرت و پشیمانی ابدی بر باقی ماندهیعمرش سایه افکند و زندگیاش را قرین تأسف و ماتم ساخت و حتی در سرودههای آهنگ ندامت و حسرت پدیدارگشت؛فیالک حسره ما دمت حیاتردد بین صدری والتراقیحسین حین یطلب بذل نصریعلی اهل الضلاله و النفاقو لو انی اواسیه بنفسیلنلت کرامه یوم التلاقآه از حسرتی که تا زندهام در میان سینه و گلویم در جریان است.آنگاه امام حسینبرای برانداختن اهل گمراهی و نفاق، از من یاری طلبید.اگر آن روز جانم را بری یاریاش مینهادم، روز قیامت بهکرامت و جایگاه والا دست مییافتم.
ابنزیاد او را به کاخ فرا خواند و ابن حر با هر تدبیری که بود توانست از دستش بگریزد.او سرانجام خود را به کربلا رسانید و در مقابل قبر مطهر امام حسین علیهالسلام ایستاده و قصیدهی معروف خودرا – که بیش از چهارده بیت آن در دست نیست – سرود.بعضی از ابیات آن از این قرار است:فرماندهی خیانتکار، فرزند خیانت پیشه به من میگوید: چرا تو با آنشهید، فرزند فاطمه جنگ نکردی؟آری، پشیمانم که چرا او را یاری نکردهام؛ بلی هر شخصی که (به موقع) توفیق نیابد،پشیمان خواهد گردید.من از این که از حامیانش نبودهام، حسرتی در خود احساس میکنم که هرگز از من جدا نخواهدشد.خدا روان کسانی را که در نصرتش کمر همت بستهاند، از باران (رحمت خویش) همواره سیراب سازد.حال که بر مزارو جایگاه آنان ایستادهام، اشکم ریزان است و نزدیک است جگرم پاره شود.
عبیدالله بن حر، پس از مرگ یزید و فرار ابنزیاد از شهر کوفه، با قیام مختار همصدا شد و بههمراه گروهی به مدائن رفت؛ ولی سپس درکنار مصعب بین زبیر با مختار جنگید.پس از مدتی مصعب به او مظنون شد و او را حبس کرد و مدتی بعد، با شفاعت گروهی ازقبیلهی مذحج، وی را آزاد ساخت.ابنحر، پس از آزادی به عبدالملک مروان پیوست و چون به کوفه آمد، شهر را
در دست کارگزاران ابنزبیر دید.او مورد تعقیب خصم قرار گرفت و با بدنی مجروح بر کشتی سوار شد تا از فرات عبور کند.وی برای فرار از اسارت، خود را در آب انداخت و کشته شد.مورخان، مرگ او را درسال ۶۸ قمری نوشتهاند.گویند مصعب بن زبیر بدن عبیدالله بن حر را بر دروازهی کوفه آویخت.
احمد ۳