ساده می گویم : خـدایــا دوسـتـت دارم…
به تو من خیره می گردم ؛
به این جنگل…
به این برکه…
به خط نور…
به این دریا …
به رقص آب…
به این افسون بی همتا…
چه باید گفت؟
کمک کن واژه ها را بر زبان آرم ؛
بگویم لحظه ای از تو…
از این زیبائی روشن ،
از این مهتاب…
بریزم با نسیم و گم شوم در شب ؛
بخندم با تو لختی در کنار آب…
زبانم گنگ و ذهنم کور ،
تنم خسته ، دلم رنجور…
تمام واژه ها قامت خمیده ،
ناتوان…
بی نور….
پر از پیچیده گیست این ذهن ناهموار ؛
سکوت واژه ها درهم تنیده ،
مثل یک آوار…
من از پیچیده گی ها سخت بیزارم ؛
تو با من ساده می گویی و من هم ساده می گویم
:
” خـدایــا دوسـتـت دارم ”
شاعر : حدیث سامی