اهل بیت(علیهم السلام) فرمایش امیر بیان علی (علیه السلام) بیانگر آن است که اهل بیت (علیهم السلام) به جهت تصدی مقام بلند و شامخ امامت به طرز شگفتی مورد لطف و عنایت ویژه ی خالق متعال قرار گرفته اند، بگونه ای که سینه ی پر مهر و محبتشان را مخزن علوم و اسرار ناب خویش […]
فرمایش امیر بیان علی (علیه السلام) بیانگر آن است که اهل بیت (علیهم السلام) به جهت
تصدی مقام بلند و شامخ امامت به طرز شگفتی مورد لطف و عنایت ویژه ی خالق متعال قرار گرفته اند،
بگونه ای که سینه ی پر مهر و محبتشان را مخزن علوم و اسرار ناب خویش قرار داده که در
اثر آن به میزانی از علم و دانش دست یافته اند که در برابر هیچ پرسش و معمایی ناتوان نگشته
و به بهترین وجه از عهده ی حل آن بر می آیند.
نکته ی حائز اهمیت پیرامون کلام گهربار امیر المۆمنین (علیه السلام) آن است که آنچه از ایشان بیان شد به
اندازه ای مسلّم و قطعی است که در روایات فراوانی به آن تصریح شده است و لذا باید آنرا از
عمق جان پذیرفت، و از هرگونه شک و تردیدی که ممکن است در این باره به دل راه داده یابد
به شدّت پرهیز نمود.
ما در ادامه به ذکر نمونه ای از این روایات می پردازیم:
در روایتی یونس بن ظبیان از حضرت صادق (علیه السّلام) نقل می کند که ایشان فرمود: یونس! هر گاه علم صحیح خواستى، آنرا از اهل بیت پیامبر بگیر. علم را به ما داده اند و حکمت را براى ما تشریح کرده اند و فصل خطاب خداوند، ما را برگزیده و به ما چیزى داده که به احدى در جهان نداده است.۲
اهل بیت (علیهم السلام) به دلیل مجهّز بودن
به صفات بسیار برجسته و نیکو، به چنان مقام و جایگاهی دست یافته اند که در چرخه نظام هستی برای
آن عزیزان نمی توان نمونه و نظیری یافت.
در روایت دیگری امام رضا (علیه السلام) به طور مفصل و جامع به ذکر جایگاه و فضائل بی نظیر اهل بیت (علیهم السلام) پرداخته و در بخشی از کلام سودمند خویش می فرماید: کیست که بتواند امام را بشناسد یا
او را انتخاب کند؟! هیهات هیهات! عقل هاى بسیار متین و خالص در این باره سرگردان، و دیده ها بى
نورند، بزرگان در اینجا کوچک و حکیمان در حیرتند و بردباران کوته نظر و هوشمندان گیج و ناداند، و شعراء
لال و گنگ، و ادبا ناتوانند و سخندانان درمانده اند از اینکه بتوانند یکى از شئون و فضائل امام را
توصیف کنند و همه به عجز خویش معترفند.
چگونه می توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد و اسرارش را فهمید؟! چطور می توان جایگزینى برای
او پیدا کرد که کارها ی او را انجام دهد؟! ممکن نیست، چگونه و از کجا؟!
او در مقام خود
همانند ستاره ای است که اوج گرفته و دست کسانی که می خواهند آنرا بگیرند به آن نمی رسد، انتخاب
بشر کجا به این پایه رسد، عقل کجا و مقام امام کجا؟! کجا چنین شخصیتى یافت می شود ؟! گمان
کردند که در غیر خاندان رسول (صلی الله علیه و آله) امامى یافت می شود؟ خود تکذیب کننده ی خود
می باشند، بیهوده آرزو برند و به گردنه ی بلند و لغزاننده اى گام گذاشته اند که آنها را به
پایین پرتاب می کند، می خواهند با عقل نارسا و آراء گمراه کننده خود امامى را منصوب کنند ولی چیزی
جز دوری از حق نصیبشان نشد [خدا آنها را بکشد، بکجا منحرف میشوند؟!] آهنگ مشکلى کردند و دروغ بافتند و
سخت به گمراهى افتادند و به سرگردانى گرفتار شدند دانسته و با چشم بینا امام خود را ترک کردند «وزَیَّنَ
لَهم الشَّیْطان أَعْمالَهمْ، فَصَدَّهمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ کانوا مسْتَبْصِرِینَ » العنکبوت/ ۳۸: شیطان کردارشان را در نظرشان زینت بخشید و
از راه، منحرفشان کرد، با آنکه اهل بصیرت بودند».۳
چنانچه ملاحظه فرمودید: اهل بیت (علیهم السلام) به دلیل مجهّز بودن
به صفات بسیار برجسته و نیکو، به چنان مقام و جایگاهی دست یافته اند که در چرخه نظام هستی برای
آن عزیزان نمی توان نمونه و نظیری یافت.
شما طاقت شنیدنش را ندارید! جالب است بدانید مقام و جایگاه
اهل بیت (علیهم السلام) به اندازه ای رفیع و بلند است که درک حقیقت آن از حد توان و ظرفیت
ناچیز و محدود ما انسان های معمولی خارج است و هرگز طاقت شنیدنش را نداریم و لذا آنچه از فضائل
و صفات برجسته اهل بیت (علیهم السلام) به دست ما رسیده تنها می تواند بیانگر گوشه ای از مقام و
جایگاه حقیقی آن عزیزان باشد.
در روایتی عبد الرحمن بن کثیر از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده است به این حقیقت اشاره شده و
در این باره می خوانیم که: چند نفر خدمت امام حسین (علیه السّلام) رسیده و گفتند: با ما سخن بگو
در مورد فضل و مقامى که خدا به شما عنایت کرده است! حضرت فرمود: شما طاقت ندارید و نمی توانید
تحمل کنید!
گفتند: چرا ما مى توانیم تحمل کنیم فرمود: اگر واقعا تحمل دارید دو نفرتان بروید کنار تا با
یک نفر از شما صحبت کنم، اگر او توانست براى شما نیز خواهم.
آنگاه دو نفرشان به کنارى رفتند، و حضرت با یک نفر از آنها صحبت کرد.
آن مرد از جاى حرکت کرد هوش از سرش پریده بود و با حالت مخصوصى که حاکى از بى تابى
تمام بود رفت، آن دو نفر دیگر که دوستش بودند با او صحبت کردند ولی او نتوانست به آنها چیزى
بگوید و سپس هر سه نفر رفتند.۴
دانشی که هرگز فرسوده نمی شود!
مطابق روایات معتبر، علم و دانشی که اهل بیت علیهم السلام در
اختیار دارند با علوم پیش پا افتاده ی بشری زمین تا آسمان فرق می کند چرا که دانش آن عزیزان
محدود به زمان و مکان خاصی نیست بلکه شعاع آن به اندازه ای وسیع و گسترده است که گذشته و
حال و آینده را در پرتو نور خود پوشش می دهد و لذا همیشه جدید و به روز بوده و
ذره ای کهنگی در آن وجود ندارد.
در روایتی امام صادق علیه السلام به زیبایی این حقیقت را بیان نموده و در این باره فرموده است:اگر من
همراه موسى و خضر بودم به آنها مى گفتم که من از آن دو داناترم و به آنها از آنچه
در دست نداشتند خبر مى دادم، زیرا به موسى و خضر (علیه السلام) علم گذشته داده شده بود و به
آنها علم حال و آینده تا بر پایی قیامت داده نشده بود [در حالی که] ما آن را یقینا از
رسول خدا صلی الله علیه و آله به خوبى ارث بردیم.۵
آری دانشی که اهل بیت (علیهم السلام) به آن
مجهزند، از جمله علوم الهی و خدادادی است که حتی برترین اندیشمندان، و بزرگان میادین علمی، از داشتن آن محروم
و بی نصیب هستند، و تنها کار مثبتی که می توانند در مورد اهل بیت انجام دهند آن است که
در مقابل آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین زده و کویر جان خود را از دریای بیکران علم و دانش
بی نظیرشان سیراب نمایند.
به خدا قسم به او نگفته بودم که چه مقدار بدهکارم!
اهل بیت (علیهم السلام) مطابق مصلحت الهی در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون گوشه ای از توانایی علمی
و معلومات بی نظیر خود را به نمایش می گذاشتند که این امر تعجب و شگفتی فراوانی برای شنوندگان و
مخاطبین به همراه داشت، که ما اکنون در اینجا به عنوان نمونه به ماجرایی بسیار زیبا و آموزنده در این
باره اشاره می کنیم به امید آنکه با گوش جان سپردن به آن چراغ علم و معرفت نسبت به حضرات
معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) بیش از پیش در اعماق جانمان روشن و منور شود.
دانشی که اهل بیت (علیهم السلام) به آن مجهزند، از جمله علوم الهی و خدادادی است که حتی برترین اندیشمندان،
و بزرگان میادین علمی، از داشتن آن محروم و بی نصیب هستند، و تنها کار مثبتی که می توانند در
مورد اهل بیت انجام دهند آن است که در مقابل آن بزرگواران زانوی ادب بر زمین زده و کویر جان
خود را از دریای بیکران علم و دانش بی نظیرشان سیراب نمایند
شخصی به نام غفاری می گوید: مردى از
خاندان أبى رافع، به نام طیس-که آزاد کرده پیغمبر صلی الله علیه السلام بود- از من طلبی داشت و آنرا
از من مطالبه کرد و برای وصول آن خیلی اصرار داشت و مردم هم به او کمک کردند، وقتی چنین
اوضاعی را دیدم نماز بامداد را در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خواندم و سپس خدمت امام رضا
(علیه السلام) رفتم که آن حضرت در آن روز در عریض (مزرعه اى در یک فرسخى مدینه) تشریف داشت.
وقتی نزدیک در خانه آن حضرت رسیدم، دیدم آن حضرت از خانه بیرون آمده است بر الاغى سوار بود و
یک پیراهن و عبایی در بر داشت وقتی به او نگاه کردم شرمم آمد از اینکه حاجت خود را محضر
آن حضرت اظهار کنم.
هنگامی که آن حضرت به من رسید ایستاد و به من نگاهى کرد، و من به او سلام دادم، ماه
رمضان بود به او عرض کردم: خدا مرا قربانت کند، وابسته شما (طیس) از من طلبى دارد و به خدا
که مرا رسوا کرده، در دل خود گمان می کردم که آن حضرت به طیس دستور مى دهد از طلب
خود دست بر می دارد، و به خدا قسم که به او نگفتم که طیس چه مقدار از من طلب
دارد و نامى هم نبرده بودم! آن حضرت به من دستور داد بنشینم تا بر گردد و من آنجا نشستم
و نماز مغرب را هم در آنجا خواندم و روزه هم بودم و دلم تنگ شد و خواستم برگردم.
در همین حال بودم که به ناگاه، آن حضرت رسید و بر من نمایان شد و مردمى هم در اطراف
او بودند و گدایان هم بر سر راه او نشسته بودند و حضرت به آنها صدقه مى داد، تا اینکه
رفت و وارد منزل خود شد و سپس برگشت و مرا طلبید.
من برخاستم و خدمتش رفتم و ایشان نشست، و من هم نشستم و با آن حضرت در مورد ابن المسیب
«امیر مدینه»، صحبت مى کردم و بسیار وقت مى شد که از او براى آن حضرت صحبت مى کردم، وقتی
صحبتم تمام شد فرمود: گمانم هنوز افطار نکردى؟ گفتم: نه، براى من خوراکى طلبید، وقتی غذا را آوردند و نزد
من گذاشتند حضرت به غلام خود دستور داد که با من هم غذا شود، من و غلام از آن غذا
خوردیم.
هنگامی که فارغ شدیم، به من فرمود: آن پشتى را بلند کن و آنچه را زیر آن است بردار، آن
را بلند کردم و دیدم زیر آن یک مشت اشرفى طلا است، آنها را برداشتم و در آستین گذاشتم و
فرمود: چهار تن از غلامانش با من باشند تا مرا به منزلم برسانند، من گفتم: قربانت، شبگرد ابن المسیب در
حال گردش است و من خوش ندارم که مرا همراه غلامان شما ببینند.حضرت فرمود: درست گفتی، خدا تو را به
راه راست برساند، و به غلامان خود دستور داد که همراه من بیایند و از هر جا که من آنها
را برگردانیدم برگردند.
وقتی نزدیک خانه ام رسیدم و دلم آرام شد، آنها را برگردانیدم و به منزل خود رفتم و چراغی را
طلبیدم و اشرفى ها را شمردم، چهل و هشت اشرفى بود، و بستانکارى آن مرد از من بیست و هشت
اشرفى بود، در میان آن یک اشرفى مى درخشید و من از زیبایى آن در شگفت شدم و آن را
نزدیک چراغ بردم و دیدم در آن با نقش روشنی حک شده است که (حق آن مرد بیست و هشت
اشرفى است و ما بقى از آن تو است) و به خدا سوگند، که من خود نمى دانستم که طیس
چند اشرفى از من مى خواهد، حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است، آن خدایى که ولىّ
خود را عزیز و غالب گردانید.۶تبیان