مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است در فولکلور آلمان ، قصه ای هست که این چنین بیان می شود :مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.متوجه شد که همسایه اش […]
مردی که فکر میکرد همسایه اش دزد است
در فولکلور آلمان ، قصه ای هست که این چنین
بیان می شود :مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده.شک کرد که همسایه اش آن را
دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت
دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ
پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند
، نزد قاضی برود و شکایت کند.اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد .
زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و
دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند!
پائلو کوئیلو
همیشه
این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که
دوست داریم ببینیم!
داستانک