داستان دکتر به همراه مأمور آشپزخانه
ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض میفهمد و به دکتر اعتراض نمیکند، ما هم به خدا نبایداعتراض کنیم
داستان بامزه آزمون دامادها
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
داستان پندآموز قاضی و امانت
ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشور حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم.سپس دستور به برکناری آن داد.
داستان جالب اگه کوسه ها آدم بودن
اگر کوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی می ساختند همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند مواظب بودند که همیشه پر آب باشد.
داستان زیبای نامگذاری خیابان جردن!
دکتر ساموئل مارتین جردن معلم آمریکایی از سال ١٨٩٩ تا ١٩۴٠ ریاست کالج آمریکایی را در تهران بر عهده داشت.
داستان دوست داشتن در مقابل استفاده کردن
داستان دوست داشتن , وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد
داستان آموزنده من آدم تاثیرگذارى هستم
داستان من آدم تاثیرگذارى هستم , میخواهم از تو قدردانى کنم. مشغله کارى من زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم.
داستان زیبای ارزش لبخند زیبا
داستان لبخند زیبا , ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد .
داستان آموزنده گوهر و گردو
داستان گوهر و گردو , مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
داستان آسمان، زمین و ماجرای عشقی
داستان ماجرای عشقی , عرفان با ناراحتی میگوید: نمیتونستم، نمیتونستم اونجوری تورو ببینم، ممکن بود کار احمقانه ای بکنم و همه چی خراب بشه.
داستان جالب طالع بینی
داستان طالع بینی , گوشی ام را در آوردم و سال خوک را جستجو کردم در گزینه های پیشنهادی گوگل “سال خوک سال احمقها” “سال خوک خرفت” هم دیده میشد.
داستان بامزه حاضر جوابی های کودکانه
داستان حاضر جوابی های کودکانه , بچهها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست.
داستان کوتاه یک بازنده
داستان یک بازنده , عصر، داشتم اخبار و مطالب مربوط به همایش رو تو شبکه های مجازی پیگیری می کردم که اتفاقی یه عکسی دیدم
داستان کوتاه او دلش میخواست
داستان او دلش میخواست , اینبار پای خواسته خودش ایستاده و با ازدواج اجباری مخالفت کرد. از خانواده ترد شد، عشق خودش رو هم از دست داد.
داستان آموزنده و زیبای انتخاب درست
داستان انتخاب درست , مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
داستان زیبای اقیانوس کجاست؟
داستان زیبای اقیانوس , همه ما هم مانند آن ماهی کوچولوی غافل ، در نعمت و برکت نامتناهی غرق هستیم و مجبور نیستیم برای یافتن آن کوشش کنیم و به هر دری بزنیم
داستان آموزنده پند لقمان به فرزندش
پند لقمان , منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
حکایت حسرتی که به موجب آن سکاکی دانشمند بزرگی شد!
حکایت سکاکی دانشمند , این را گفت و بیدرنگ به شهر برگشت و از همان سن چهلسالگی با اطمینان خاطر و توکل به خدا و جدیت تمام سرگرم فراگرفتن رشتههای مختلف علوم متداول عصر گردید
داستان جذاب الاغ در لباس شیر
داستان الاغ در لباس شیر , ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
داستان زیبا و خواندنی همراز یکدیگر باشیم
داستان همراز , سالها گذشت و جانسون از اون اتفاق درس بسیار بزرگی گرفت. اینکه راز دیگران مثل راز دل خودش می مونه و باید برای حفظ اون راز تلاش کنه.
داستان زیبای پاداش الهی
داستان پاداش الهی , شاید این درویش هم حال و روزش مثل حال و روز دیروز خودم باشد. این بود که او را صدا زد و گفت: برادر، نصف این پولها مال تو. برو و هرچه زودتر کسی را بیاور تا بتوانی سکه های طلا را ببری.
داستان جالب بدن نیم فلج بکار افتاد
داستان بدن نیم فلج مرد آهنگر , شیوانا سپس ساکت شد و دوباره رو به آهنگر کرد و به او گفت: «خوب دوباره از تو می پرسم حالت چطور است!؟»
داستان آموزنده کفش گاندی
داستان کفش گاندی , گاندی ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﻪ ﻗﻄﺎﺭ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﯾﮏ ﻟﻨﮕﻪ ﮐﻔﺸﺶ ﺍﺯ ﭘﺎﺵ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺩ ﻭ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﯾﻞ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻟﻨﮕﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ درمیاره و ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻩ نزدیک لنگه قبلی کنار ریل
داستان زیبای درس کودک به مادرش با گفتگو با خدا
داستان گفتگو با خدا , من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود
داستان جالب کار خوبه خدا درست کنه
داستان کار خوبه خدا درست کنه , سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت : من می گم تو هم بگو , کار خوبه خدا درستش کنه سلطان محمود خر کیه ؟
داستان جالب شرط پیرزن برای اجاره خانه اش
داستان شرط پیرزن , نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم.
حکایت خواندنی و جالب عالم کتک خور
حکایت عالم کتک خور , گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى دارد، همان وقت مى آیم در خانه کتک مى خورم، هوایم بیرون مى رود! این چوب_الهى است، این باید باشد.
داستان بسیار زیبای معنی واقعی زندگی
داستان معنی واقعی زندگی , پاپادروس مردم را به سکوت دعوت کرد، سپس کیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینه ی گرد و کوچکی را بیرون آورد
داستان آموزنده و تامل برانگیز پسر گاندی
داستان پسر گاندی , ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻪ ﻗﺒﻼ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﯿﺮﮔﺎﻩ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: «ﺩﺭ ﺭﻭﺵ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻣﻦ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﻘﺼﯽ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﻻﺯﻡ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ “ﺭﺍﺳﺖ” ﺑﮕﻮﯾﯽ!!»
داستان زیبا و خواندنی بادکنک سیاه
داستان بادکنک سیاه , مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت