نوامبر 2016 - داستان

داستان خوشبخت ترین هادرسقوط ازطبقه دهم, خواندنی وکوتاه

داستان خوشبخت ترین ها داستان خوشبخت ترین هادرسقوط ازطبقه دهم ,خوشبخت ترین آدم ها: وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم .در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند! در طبقه نهم پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد […]

داستان مواظب سنگریزه‌ ها باشید ,آموزنده و خواندنی

داستان مواظب سنگریزه‌ ها باشید ,روزی حکیمی در میان کشتزارها قدم می‌زد که با مرد جوان غمگینی روبه‌رو شد.حکیم گفت: «حیف است در چنین روز زیبایی غمگین باشی.» مرد جوان نگاهی به دور و اطراف خود انداخت و پاسخ داد: «حیف است!؟ من که متوجه منظورتان نمی‌شوم!»

داستان طوطی ها از غصه دق می‌کنند !خواندنی وجالب

طوطی ها از غصه دق می‌کنند, سفارت روسیه خیلی بزرگ بود.یک باغ وسیع و بزرگ؛ پــر از درختهای بلند.دیوارهای سیمانی بلندی که لبه آن را هم مانند دیوار برلین؛ سیم خاردار کشیده بودند….شبهای تابستان انتهای باغ که درست به سمت خانه ما بود سینمای روبازی برپا میشد و جلوی آن؛ هم به ردیف صندلی می‌چیدند.کافی […]

داستان عیدی گرفتن آقای سرلک از فرزندان و همسرش

پسرها و دخترهای آقای سرلک رفته بودند سرکار.پدر خانم آقای سرلک هم عمرش را داده بود به شما و ارث و میراثش را به خانم آقای سرلک.همین بود که وضع همه ی اهل خانه توپ توپ شده بود شب عیدی و آقای سرلک امیدوار بود که خرجی نداشته باشد و تازه عیدی هم بگیرد.

داستان دستم را بگیر کوچولو ,خواندن این داستان آموزنده وزیبا رابه شما پشنهاد میکنم

دستم را بگیر کوچولو , پسرش که دنیا آمد؛‌ تپل و مپل بود عینهو یک پهلوان.‌..یک رستم درست و حسابی.‌ از روزی که دنیا آمد وقتی پدر دستش را نوازش کرد؛ انگشتان کوچولویش را دور انگشت اشاره پدر گــره کرد.پدر ذوق زده به همه نشان داد: