آوریل 2016 - داستان

داستان پسر گرسنه و دختری که به او شیر هدیه داد

پسر گرسنه و دختری که به او شیر هدیه داد روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌کرد.از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود […]

اینگونه باشیم تا از زندگی هرروز لذت ببریم…!

لذت بردن از زندگی اگر بچه باشید و آرزو نکنید کاش زودتر بروید مدرسه…می‌توانید از بچگی‌تان لذت ببرید.اگر نوجوان باشید و آرزو نکنید زودتری دانشجو بشوید…می‌توانید از نوجوانی‌تان لذت ببرید.اگر هر درسی که خوانده‌اید اصرار نداشته‌ باشید که حتماً بروید سر کار…می‌توانید از بیکاری‌تان لذت ببرید.اگر دارید کار می‌کنید و آرزوی آخر هفته و تعطیلات […]

آیا تابحال قهوه مبادا به کسی داده اید؟!!

قهوه با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم… بسمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند…و سفارش دادند: پنج‌تا قهوه لطفا…دوتا برای ما و سه تا هم قهوه مبادا…سفارش‌شان را حساب کردند، و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند… از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟ دوستم […]

مردی که کارهای زنش را تلافی کرد!!!

تلافی زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود. ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز…وای خدای من، خیلی درست کردی…حالا برش گردون…زود باش. باید بیشتر کره بریزی…وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن.مواظب باش.گفتم مواظب باش! هیچ […]

داستان زیبای هدیه به برادر

هدیه شخصی به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود.شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن راتحسین می کرد.پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: ” این […]

نامه دختر زیبای ۲۴ ساله و پاسخ رئیس ثروتمند!

نامه دختر زیبای به رئیس یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است: می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم.من ۲۴ سال دارم.جوان و بسیار زیبا، خوش‌اندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان دنیا هستم. آرزو دارم با مردی با […]

داستان بسیار زیبای پدری که تا دیروقت کار می کرد!!

پدری که تا دیروقت کار می کرد مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت.دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟- بله حتماً.چه سوالی؟- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول می‌گیرید؟مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به […]

داستان زیبای معنای دوست داشتن واقعی!

معنای دوست داشتن واقعی خانواده بسیار فقیری بودند که در یک مزرعه و یک کلبه کوچک کنار مزرعه کار و زندگی می‌کردند، کلبه آنها نه اتاقی داشت و نه اسباب و اثاثیه ای.اعضای خانواده از برداشت محصولات مزرعه آنقدری گیرشان می‌آمد که فقط شکمشان را به سختی سیر کنند.اما یک سال بدون هیچ علتی، محصول […]

داستان خوشمزه ترین ساندویچ دنیا

خوشمزه ترین ساندویچ دنیا سالن فرودگاه به نسبت خلوت بود و به نظر می رسید در این ساعت روز هواپیماها هم خیلی پرواز نمی کنند.گرمای ظهر، یوتا را حسابی خسته کرده بود و توان ایستادن نداشت.یک لیوان لیموناد خنک گرفت و روی اولین صندلی نشست.اینقدر خسته بود که حتی توان نداشت چشم هایش را باز […]

یا خدا اشتباه می‌کنه یا مامان!!

یا خدا اشتباه می‌کنه یا مامان خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«باچنگال غذابخور»خدا به ما صدا داده – مامان میگه،«جیغ نزن»مامان میگه،«کلم بخور،حبوبات و هویج بخور»ولی خدا به ما هوس بستنی شیره‌ای داده خدا به ما انگشت داده – مامان میگه،«دستمال بردار»خدا به ما آب گل آلود داده – مامان میگه،«شالاپ شولوپ نکن»مامان […]

دخترها با گوش عاشق می شوند و پسرها با چشم!

عشق پسر به دختر زیبا موسی مندلسون Moses Mendelssohn، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی دختر جوان از ظاهر و […]

قضاوت کردن های زود هنگام!!

زود قضاوت کردن دانشجویان به استاد خود که ساعت زنانه ای در مچ داشت میخندیدند غافل از اینکه ساعت متعلق به دختر فوت شده اش بود… کلاه گیس دانشجوئی از سرش افتاد وهمه به او خندیدند غافل از اینکه دوست شان شیمی درمانی میکرده… طفلی سر قبر مادرش رفت و او را صدا کرد.مادر.معلمم مرا […]

داستان: همسر زیبا و خوش چهره !!

همسر زیبا و خوش چهره یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا بود ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند. طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد.همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی بود.اما به نظر می‌رسید […]

داستان تفاوت های زن و مرد و زندگی با تفاهم…

تفاوت های زن و مرد مرد از راه می رسه ناراحت و عبوس زن : چی شده؟ مرد : هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش) زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو! مرد برای اینکه اثبات کنه راست می […]

داستان بامزه:از فرصت ها استفاده کنید!

از فرصت ها استفاده کنید! مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد […]

داستان تاثیر گذار: پدر و مادرها مثل پاک کن هستند و ما مداد هستیم

داستان زیبای مداد و پاک کن مداد : متاسفمپاک کن : چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی مداد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی هر وقت که مناشتباه می کنم ، تو همیشه آماده ای آن را پاک کنی.ولی وقتی اشتباهاتم راپاک می کنی بخشی از وجودت را از دست می […]

داستان کوتاه ما واقعأ چقدر فقیر هستیم!

داستان کوتاه فقیر روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند. آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند. در راه بازگشت و در […]

داستان جالب:باغ انار

باغ انار زمانی‌ که بچه بودیم، باغ انار بزرگی داشتیم که ما بچه ها خیلی دوستداشتیم، تابستونا که گرمای شهر طاقت فرسا میشد، برای چند هفته ای کوچ میکردیمبه این باغ خوش آب و هوا که حدوداً ۳۰ کیلومتری با شهر فاصله داشت، اکثراًفامیل های نزدیک هم برای چند روزی میومدن و با بچه هاشون، […]