ژانویه 2014 - داستان

نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت. نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش […]

داستان کوتاه و جالب یک دختر زیبای مراکشی

دختر مراکشی بود.پدری داشت که با نخ‌ریسی روزگار را می‌گذراند.صنعت دست پدر رونق یافت و پولی به هم زد و دخترش را به گردشی در آب‌های مدیترانه برد.مرد می‌خواست متاعش را بفروشد، و به دختر نیز سفارش کرد که او هم به جستجوی مرد جوانی برآید که شوهر شایسته‌ای برایش باشد.کشتی در نزدیکی‌های مصر به […]

داستان زن کلاهبردار و قهرمان گلف

رابرت داینس زو قهرمان ورزش گلف آرژانتین زمانی در یک مسابقه موفق شد مبلغ زیادی پول برنده شود.در پایان مراسم و پس از گرفتن جایزه ، زنی به سوی او دوید و با تضرع و زاری از او خواست تا پولی به او بدهد تا بتواند کودک بیمارش را از مرگ نجات دهد. زن گفت […]

بال هایت را کجا گذاشتی؟

پرنده بر شانه ی انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم.تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم.اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به […]