کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) روز اول صفر به شام رسیدند و بعد از گذراندن ایشان از دروازه ساعات و بازار و از بین مردم بالاخره به مجلس یزید رسیدند . دروازه ساعات پرجمعیت ترین دروازه شام بود ، و اهل بیت(علیهم السلام) را در حالى که دست مردها – که دوازده نفر بودند(۱) – به گردنشان بسته شده بود و همه اسیران نیز به دست یکدیگر زنجیر شده بودند وارد مجلس یزید نمودند.
دروازه ساعات
کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) روز اول صفر به شام رسیدند و بعد از گذراندن ایشان از دروازه ساعات
و بازار و از بین مردم بالاخره به مجلس یزید رسیدند .
دروازه ساعات پرجمعیت ترین دروازه شام بود ، و اهل بیت(علیهم السلام) را در حالى که دست مردها –
که دوازده نفر بودند(۱) – به گردنشان بسته شده بود و همه اسیران نیز به دست یکدیگر زنجیر شده بودند
وارد مجلس یزید نمودند.
ورود به شام از دروازه ساعات
در رابطه با ورود اهل بیت به شام، عالم زاهد فقیه موثق سیدابن طاووس در لهوف و
مجلسی در جلد چهل و پنج بحار نوشته اند: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم
شمر را خواست.
فرمود: مطلبی با تو دارم.
گفت: چیست؟ فرمود: اینجا شهر دمشق است، ما را از دروازهای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد
باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم
با تماشای آن سرهای نورانی به تماشای ما نپردازند.
ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت ترین جمعیت را
همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لابه لای کجاوه ها از دروازه ساعات ببرند.
خوشحالی پیرمرد شامی و جواب امام سجاد علیه السلام
اهل بیت را به این صورت از دروازه ساعات حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد
جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند.
پیرمردی از اهالی شام وقتی اسیران را دید، فکر کرد همه کافرند، جلو آمد و گفت: (الحَمدُ لله الذی قَتَلَکُم)
خدا را شکر میکنم که شما را کشت، (وَ قَطَعَ قَرناً فِتنَه) و شاخ فتنه را با نابود کردن شما
برید.
وقتی ساکت شد زین العابدین(علیه السلام) رو کرد به او فرمود: (هَل قَرَأتَ القرآن؟) خیلی تعجب کرد پیرمرد، اسم قرآن
را برای چه این مرد میبرد؟ چرا به من میگوید آیا قرآن خوانده ای؟ عرض کرد: بله خوانده ام.
فرمود: این آیه را خواندهای؟ (وَاعلَم إنَّما غَنِمتُم مِن شَئ) آیا این آیه را خواندهای؟ (وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّه) آیا
این آیه را خواندهای؟ (قُل لا أسئَلُکُم عَلَیهِ أجراً إلّا المَودَّهَ فی القُربی) آیا این آیه را خوانده ای؟ (إنَّما
یُریدُ الله لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیت وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا) پیرمرد این آیات در حق ما نازل شده است، ذوی
القربی ما هستیم، اهل بیت ما هستیم که خدا ما را از هر آلایشی پاک کرده.
پیرمرد به شدت ناراحت شد و دست به سوی خدا برداشت و گفت: (اللهمَّ إنّی أتوبُ إلَیک) خدایا توبه میکنم.
(اللهمَّ إنّی أبرَءُ إلَیکَ مِن عَدُّوِ آلِ مُحمَّد وَ مِن قَتَلَهَ أهلِ بیتِ مُحمَّد) خدایا از دشمنان اهل بیت و
کشندگان بیزاری میجویم.
آن وقت گفت: یابن رسول الله آیا توبه من قبول است؟ حضرت فرمود: (إن تُبتَ تابَ اللهُ عَلَیکَ وَ أنتَ
مَعَنا) اگر توبه کنی حتماً قبول است و با ما خواهی بود.
وقتی این خبر به یزید رسید، فرمان داد سریع پیرمرد را بکشند.
سهل ساعدی و درخواست اهل بیت امام حسین(علیه السلام) از او
سهل ساعدی که از صحابی پیغمبر است، میگوید: من به خاطر کاری به بیت المقدس سفر کردم، از آنجا
به شام آمدم، دیدم شهر را آذین بسته اند، به در و دیوار پارچه های رنگی آویخته اند، زنان خواننده
به خوانندگی و نوازندگی مشغولند، خیلی تعجب کردم، این شادی و خوشحالی برای چیست؟ به مردی از اهل شام گفتم:
امروز روز عید است که من از چنین روزی خبر ندارم؟ پیرمرد گفت: مگر مرد جاهلی هستی یا از راه
خیلی دور به اینجا آمده ای؟ گفتم: نه به خدا سوگند، من سهل ساعدی از صحابی پیامبرم.
گفت: (یا سَهل ماأعجَبَک) تعجب نمیکنی؟ (السَّماءُ لاتَمتَرُ دَماً وَ الأرض لا تَنخَسِّفَ بِأهلِها) که آسمان خون نمیبارد و زمین
اهلش را فرو نمیبرد؟ گفتم: برای چه؟ گفت: امروز سر بریده حسین را از عراق به درگاه یزید میبرند.
گفتم: شگفتا سر بریده ابی عبدالله را نزد یزید میبرند و مردم شادی میکنند؟ گفتم از کدام دروازه؟ گفت: دروازه ساعات
.
آمدم کنار دروازه ساعات، دیدم سر شهدا را به نیزه حمل میکنند، سر ابی عبدالله را که شبیه ترین مردم
به پیامبر است، به بالای دسته ی پرچمی نصب کرده اند، از پشت آن پرچم دختری را دیدم بر شتری
بی جهاز سوار است، جلو رفتم گفتم: دختر کیستی؟ فرمود: من سکینه دختر حسینم.
گفتم: من سهل ساعدی از صحابهی جدّت هستم، اگر فرمانی داری ببرم.
فرمود: بگو این سر بریده را دورتر از ما حمل کنند تا مردم به تماشای آن بپردازند و کمتر حرم
رسول خدا را نظر کنند.
رفتم به کسی که سر نزد او بود گفتم: این چهل دینار زر سرخ را از من بگیر و این
سر بریده را از اهل بیت فاصله بده.
منهال و زیارت ام سجاد (علیه السلام)
مِنهالِ بن عَمر میگوید: یک روز در شهر شام خدمت حضرت سجاد(علیه السلام) رسیدم، گفتم: یابن رسول الله چگونه
روزگارتان را میگذرانید؟ فرمود: مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسرانشان را کشتند و زنانشان را زنده نگه داشتند.
ما فرزندان پیامبر خدا، همه گرفتار و شهید و پراکنده شدیم، (فَإنّا لله وَ أنّا ألَیهِ راجِعون).
دروازه ساعات کجاست؟و چرا به این نام نامیده شده است؟
دروازه ساعات دروازه ورودی شهر دمشق از طرف کوفه بوده است علت نامگذاری دروازه ساعات به این نام
این بوده است که ساعتها اهل بیت و اسرا را در این دروازه نگه داشتندو به شادی و پایکوبی پرداختند(
فرهنگ عاشورا/جواد محدثی/واژه: دروازه ساعات )
کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) در مجلس یزید
کاروان اسرای اهل بیت(علیهم السلام) روز اول صفر به شام رسیدند
و بعد از گذراندن ایشان بعد از گذراندن ایشان از دروازه ساعات و بازار و از بین مردم بالاخره
به مجلس یزید رسیدند .
دروازه ساعات پرجمعیت ترین دروازه شام بود ، و اهل بیت(علیهم السلام) را در حالى که دست مردها – که
دوازده نفر بودند(۱) – به گردنشان بسته شده بود و همه اسیران نیز به دست یکدیگر زنجیر شده بودند وارد
مجلس یزید نمودند.
یزید در قصر خود در محلى مشرف بر جیرون(۲) نشسته بود و ورود سرهاى مقدس و کاروان اهل بیت را
مشاهده مىکرد و این اشعار را زمزمه مىکرد: آن قافله ها پدیدار شدند و آن آفتابها بر بلندیهاى جیرون تابیدند؛
کلاغ فریادى کشید.
گفتم که: فریاد بزنى یا نزنى، من از بدهکار خود طلب خود را گرفتم.» پس از وارد نمودن اسیران به
مجلس یزید، ایشان را در مقابل او نگه داشتند، امام سجاد (علیه السلام) به یزید فرمود: اگر رسول خدا(صلى الله
علیه و آله) ما را در این حالت ببیند گمان میکنی با تو چه خواهد کرد؟ و فاطمه دختر امام
حسین(علیه السلام) فریاد زد: اى یزید! آیا دختران رسول خدا(صلى الله علیه و آله) باید اینگونه به اسارت گرفته شوند؟
اهل مجلس با شنیدن این جمله از دختر امام حسین(علیهالسلام) به گریه افتادند، به گونه اى که صداى گریه ایشان
شنیده مىشد.
یزید چون وضعیت را بدین صورت دید ناچار دستور داد دستهاى امام چهارم را باز کنند.
در این هنگام سر مبارک امام حسین(علیهالسلام) را در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل یزید گذاردند، و
یزید با چوبى که در دست داشت بر داندانهاى مبارک امام مىزد.(۳) یزید گفت: سرهایى را شکافتیم که عزیز بودند،
و آنها آزار دهندهتر و ستمکارتر بودند.» یحیى بن حکم گفت: لهام بجنب الطف ادنى قرابه من ابن زیاد العبد
ذى النسب الوغل سمیه امسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول الله لیست بذى نسل؛ آن کسانى که در کنار
طف بودند به ما نزدیکترند از ابن زیاد عبد، که نسبت پستى دارد؛ نسل سمیه مادر زیاد به تعداد ریگهاست!
اما از دختر پیغمبر نسلى بجاى نماند.» یزید بر سینه او کوبید و گفت: خاموش باش!(۴)
سخنرانی یزید و جواب کوبنده امام سجاد (علیه السلام)
سپس یزید
رو به اهل مجلس کرد و گفت: این مرد(۵) مىبالید و مىگفت: پدر من بهتر از پدر یزید، و مادرم
بهتر از مادر او، و جدّ من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مىدانم و
همینها بود که او را به کشتن داد!!! اما سخن او که پدرم بهتر از پدر یزید است، کار پدر
من با پدر او به داورى کشید و خدا به نفع پدر من داورى کرد!! و اما سخن او که
مادرم بهتر از مادر یزید است، آرى بجان خودم سوگند که بدون تردید فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر
من است.
و اما گفته او که جدم بهتر از جد اوست، بلى! مسلما کسى که به خدا و روز قیامت ایمان
دارد، نمىتواند بگوید که جد من بهتر از محمد است!(۶) و اما این که گفت: من بهتر از یزیدم، پس
شاید او این آیه را تلاوت نکرده است: «قل اللهم مالک الملک)!(۷)و(۸) آنگاه یزید به امام سجاد(علیهالسلام) گفت: اى پسر
حسین! پدرت رابطه خویشاوندى را نادیده گرفت و مقام و منزلت مرا درنیافت! و با سلطنت من در آویخت و
خدا آنگونه که دیدى با او رفتار کرد!! حضرت على بن الحسین(علیهماالسلام) این آیه را تلاوت فرمود: «ما صاب من
مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبرأها ان ذلک على الله یسیر.»(۹) یزید
به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولى خالد ندانست چه جوابى گوید! یزید به او گفت: بگو
«ما اصابکم من مصیبه فبما کسبت ایدیکم و یغفو عن کثیر»(۱۰)و(۱۱) ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن على
بن الحسین(علیهماالسلام) فرمود: اى پسر معاویه و هند و صخر! نبوت و پیشوایى همیشه در اختیار پدران و نیاکان من
بوده پیش از آن که تو زاده شوى! به راستى که در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول
خدا در دست جدّم على بن ابیطالب، و پرچم کافران در دست پدر و جد تو بود! آنگاه امام سجاد(علیهالسلام)
این شعر را خواند: چه پاسخ مىدهید هنگامى که پیامبر از شما بپرسد: شما که آخرین امتید، بعد از فقدان
من با عترت و خاندانم، چه کردید؟ برخى را اسیر و بعضى را آغشته به خون نمودهاید.» سپس امام سجاد(علیهالسلام)
ادامه داده فرمود: اى یزید! واى بر تو! اگر مىدانستى که عمل زشتى را مرتکب شدهاى و با پدرم و
اهل بیت و برادر و عموهاى من چه کردهاى، مسلما به کوهها مىگریختى! و بر روى خاکستر مىنشستى! و فریاد
به واویلا بلند مىکردى! که سر پدرم حسین فرزند فاطمه و على را بر سردرِ دروازه شهر آویختهاى! و ما
امانت رسول خدا در میان شما هستیم؛ تو را به خوارى و پشیمانى فردا بشارت مىدهم! و پشیمانى فردا زمانى
است که مردم در روز قیامت گرد آیند.(۱۲)
فاطمه بنت الحسین (علیهماالسلام) و دفاع زینب (سلام الله علیها) از او
در این هنگام مردى شامى در حالى که به فاطمه دختر
امام حسین(علیهالسلام) اشاره مىکرد به یزید گفت: این کنیز را به من ببخش! فاطمه در حالى که مىلرزید خود را
به سوی عمه اش زینب کشانید و چادر او را گرفت و گفت: عمه جان! یتیم شدم، کنیز هم بشوم؟!(۱۳)
حضرت زینب(علیهاالسلام) رو به آن مرد شامى کرده گفت: نه تو و نه یزید هیچ کدام توان به کنیزى بردن
این دختر را ندارید! یزید خطاب به حضرت زینب(علیهاالسلام) گفت: بخدا سوگند که مىتوانم! و اگر بخواهم.
چنین میکنم! حضرت زینب(علیهاالسلام) فرمود: والله! هرگز خداوند چنین قدرت و سلطهاى به تو نداده است، مگر این که از
اسلام روى گردانى و به دین دیگرى در آیى! یزید از خشم برافروخت و گفت: با من چنین سخن مىگویى؟!
پدر و برادر تو از دین بیرون رفتند!! زینب فرمود: تو و پدر و جدت دین خدا و دین پدر
و برادرم را پذیرفتند، اگر مسلمان باشى! یزید گفت: اى دشمن خدا! دروغ مىگویى! زینب گفت: تو به ظاهر امیرى
و ظالمانه ناسزا مىدهى و با قدرت و سلطهاى که اکنون دارى زور مىگویى! در اینجا گویا یزید احساس شرم
کرد و ساکت شد.
و در روایت دیگر آمده است: مرد شامى پرسید: مگر این دختر کیست؟! یزید گفت: او فاطمه دختر حسین، و
آن زن زینب دختر على بن ابیطالب است.
مرد شامى گفت: حسین پسر فاطمه و على؟! یزید گفت: آرى! مرد شامى گفت: اى یزید! خدا تو را لعنت
کند که خاندان پیامبر را مىکشى و فرزندان او را اسیر مىکنى! به خدا سوگند من گمان مىکردم اینان رومی
هستند.
یزید به مرد شامى گفت: به خدا سوگند تو را نیز به آنها ملحق خواهم کرد! و دستور داد تا
گردنش را بزنند.(۱۴)
چوب خیزران و ناله زینب سلام الله علیها
در این هنگام یزید دستور داد چوب دستى او را که از چوب خیزران بود برایش
آوردند، و در مقابل چشمان اهل بیت(علیهم السلام) با آن چوب بر لب و دندان مبارک امام حسین(علیهالسلام) مىزد.
زینب(علیهاالسلام) با دیدن این صحنه فریاد مىزد: «یا حسیناه! یا حبیب رسول الله! یابن مکه و منا! یابن فاطمه الزهراء
سیده النساء! یابن بنت المصطفى!» ناله حضرت چنان جانسوز بود که هر کس در آن مجلس بود را به گریه
واداشت و یزید به دست خود آن سر مقدس را در پیش روى خود گذارد! به ناگاه صداى زنى هاشمى
از قصر یزید به گوش رسید که مىگفت: «یا جبیباه! یا سید اهل بیتاه! یابن محمداه! یا ربیع الارامل و
الیتامى یا قتیل اولاد الادعیاء!»(۱۵) چون این صدا به گوش حاضران در مجلس رسید، بار دیگر به گریه در آمدند!(۱۶)
یزید چون آواى گریه زنان اهل بیت(علیهم السلام) و فریاد واحسیناه آنان را شنید، از روى شماتت گفت: یا صیحه
تحمد من صوائحما اهون الموت على النوائح؛ این فریاد از زنانى که شیون مىکنند روا و پسندیده است! چه آسان
است مرگ عزیزان بر زنانى که نوحه به مزد کنند.» سپس دست برد و چوب خیزران را برداشت و با
آن به لب و دندان آن حضرت مىزد! ابو برزه اسلمى(۱۷) گفت: اى یزید! واى بر تو! بر دندانهاى حسین
پسر فاطمه چوب مىزنى در حالى که من شاهد بودم که رسول خدا (صلى الله علیه و آله) همین لبها
و دندانها را مىبوسید و به حسن و حسین(علیهماالسلام) مىفرمود: شما دو سید جوانان اهل بهشتید، خداوند قاتل شما را
نابود کند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براى او آماده سازد! یزید با شنیدن
این جملات خشمگین شد و دستور داد او را از مجلس بیرون کردند.(۱۸) یزید همانگونه که با چوب بر لب
و دهان مبارک امام حسین(علیهالسلام) مىزد، رو به سر مبارک کرده فرمود: اى حسین! نواختن مرا چگونه دیدى؟!
یزید و خوردن شراب
سپس یزید آب جو طلب کرد(۱۹) و از آن مىنوشید و به یاران خود مىداد و مىگفت: این شرابى
است مبارک و از برکت آن این است که اولین بارى که ما از آن مىنوشیم سر دشمن ما (حسین)
بر سر سفره ماست، و سفره طعام ما به همین خاطر گسترده است و با خیالى راحت و مطمئن غذا
مىخوریم و شراب مىنوشیم.
سکینه(علیهاالسلام) مىفرماید: به خدا سوگند من از یزید کافرتر، ستمکارتر و سنگدلتر ندیدهام!(۲۰) پینوشتها: ۱- العقد الفرید، ج ۴، ص۱۶۹٫
۲- جیرون در دمشق، ابتدا مصلاى صابئین بوده و سپس یونانىها در آن مکان به تعظیم دین خود پرداخته و
بعد از آن به دست یهود افتاد و همچنین زمانى در اختیار بت پرستان بود، و در این بنا را
که از بناهاى بسیار زیبا بوده «باب جیرون مىگفتند، و سر حضرت یحیى بن زکریا را بر در همین باب
جیرون آویختند و پس از آن سر حسین بن على در همین موضع آویخته شد و مکان آن ظاهرا در
همین مسجد اموى است.
(مقتل الحسین مقرم، ص ۳۴۸).
۳- اخبار الدول آثار الاول للقرمانى، ص ۱۰۸٫
۴- ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص۱۱۹٫
۵- منظورش از این مرد، امام حسین علیهالسلام است.
۶- این تعبیر از یزید حاکى از بى ایمانى اوست، زیرا مىگوید «کسى که به خدا و روز قیامت ایمان
دارد» و نمىگوید «من مىگویم که پیامبر جد حسین بهتر از جد من است.» ۷- سوره آل عمران: ۲۶٫
۸- بحار الانوار، ج ۴۵، ص۱۳۱٫
۹- سوره حدید: ۲۲٫
۱۰- سوره شورى: ۳۰٫
۱۱- ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص۱۲۰٫
۱۲- بحار الانوار، ج ۴۵، ص۱۳۵٫
۱۳- ارشاد شیخ مفید، ج ۲، ص۱۲۰٫
۱۴- بحار الانوار، ج ۴۵، ص۱۳۶٫
۱۵- در اسناد ذکر نشده است که صدا از چه کسى بوده است ولى به قرینه این که صداى زنى
هاشمى بوده است حتما از زنان اهل بیت بوده که او را همراه دیگر زنان به مجلس یزید آورده بودند.
۱۶- الدمعه الساکبه، ج ۵، ص۱۰۵٫
۱۷- ابو برزه اسلمى نامش على الاصلح نضله بن عبید و از اصحاب رسول خداست و در بصره سکونت نمود
و گفته شده که در سال ۶۴ وفات یافت.
(الاستیعاب، ج ۴، ص۱۶۱).
۱۸- بحارالانوار، ج ۴۵، ص۱۳۲٫
۱۹- هروى از حضرت رضا (علیهالسلام) نقل کرده که اولین کسى که دستور ساخت آب جو را داد و براى
او تهیه کردند، یزید بود، و اولین جایى که نوشید بر سر سفرهاى بود که سر مقدس امام حسین (علیهالسلام)
را گذارده بودند، و دشمنان اهل بیت بر آن سفره غذا و شراب مىخوردند و بر این مصیبت بزرگ شادمانى
مىکردند، و لذا حضرت رضا (علیهالسلام) فرمود: شیعیان ما هرگز آب جو نمىخورند چون آن مخصوص دشمنان ماست.
(عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص۲۲).
۲۰- قمقام زخار، ص ۵۷۷٫