در این بخش قصد داریم در مورد منابع اب در زمان واقعه کربلا و در مورد رفع تشنگی یاران امام مطالبی را بیان کرده ایم .در این بخش رسیدن خبر چاه کندن امام به ابن زیاد و واکنش او را توضیح داده ایم .
در واقعه کربلا در شب عاشورا امام حسین کلنگی را برداشتند و شروع کردند دور تا دور چادر و اطراف انجا چاهی را کندن. و ناگهان یک چشمه در ان قسمت پدیدار شد که باعث شده یاران امام از ان استفاده کنند و رفع تشنگی شود و بعد از ان ان چشمه برای همیشه ناپیدید گشت و و اثری در ان دیگر نبود . در مورد مساله عطش در کربلا مطالب ما را در نیک صالحی ببینید.
مساله عطش در کربلا
روز هشتم محرم چون تشنگی، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده بود، آن حضرت کلنگی برداشت و در پشت خیمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبی بس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانی از آن دیده نشد.خبر این ماجرای شگفت انگیز و اعجاب آمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید و پیکی نزد عمر بن سعد فرستادکه: به من خبر رسیده است که حسین چاه میکند و آب به دست میآورد، و خود و یارانش مینوشند!
به محض اینکه نامه به تور رسید، بیش از مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار رابر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!عمربن سعد طبق
فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیابند.ملاقات یزید بن حصین همدانی و عمر بن سعدچون تحمل عطش مخصوصاً برای کودکان دیگر امکان پذیرنبود، مردی از یاران امام حسین علیه السلام به نام یزید بن حصین همدانی که در زهد و عبادت معروفبود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکرهکنم، شاید از این تصمیم برگردد!
مسئله آب در کربلا
امام علیه السلام فرمود: اختیار با تو است.او به خیمه عمر بن سعد وارد شد بدون آن که سلام کند، عمر بن سعد گفت: ای مردهمدانی! چه عاملی تو را از سلام کردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول اورا نمیشناسم؟!آن مرد همدانی گفت: اگر تو خود را مسلمان میپنداری، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیمبه کشتن آنها گرفتهای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن مینوشند، از آنان مضایقه میکنیو اجازه نمیدهی تا آنان نیز از این آب بنوشند حتی اگر جان بر سر عطش بگذارند؟! و گمان میکنیکه خدا و رسول او را میشناسی؟
عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من میدانمکه آزار این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است! و من در لحظات حسّاسی قرارگرفتهام و نمیدانم باید چه کنم؟! آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاق آن میسوزم؟ و یااین که دستانم به خون حسین آلوده شود در حالی که میدانم کیفر این کار، آتش است؟ ولی حکومت ری به منزله نور چشم من است.ای مرد همدانی!در خودم این گذشت و فداکاری را که بتوانم از حکومت ری چشم بپوشم نمیبینم!
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است که شمارا برای رسیدن به حکومت ری به قتل برساند؟!آوردن آب از فراتبه هر حال هر لحظه تب عطش در خیمهها افزون میشد.امام علیه السلام برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب را فراخواند و به او مأموریت داد تا همراهی نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمهها حرکت کند در حالی که بیست مشک باخود داشتند.آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالی که نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت میکرد.
عمر بن حجّاج پرسید: کیستی؟!نافع بن هلال خود را معرّفی کرد.ابن حجّاج گفت: ای برادر! خوش آمدی،علت آمدنت به این جا چیست؟نافع گفت: آمدهام تا از این آب که ما را از آن محروم کردهاند،بنوشم.عمر بن حجاج گفت: به خدا سوگند در حالی که حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آبننوشم.سپاهیان عمر و بن حجّاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمروبن حجّاج گفت: آنها نباید از اینآب بنوشند، ما را برای همین جهت در این مکان گمارده اند.
در حالی که سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیک تر می شدند، عباس بن علی به پیادگان دستور داد تا مشکهارا پر کنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه رابر آنان ببندند، عباس بن علی و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیکارمشغول کردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشکهای آب را از آنمنطقه دور کرده و به خیمه ها برسانند.
سپاهیان عرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندکی آنها را به عقب راندند تا آن که مردی از سپاهیانعمروبن حجاج با نیزه نافع بن هلال، زخمی عمیق برداشت و به علت خونریزی شدید جان داد، و اصحاب بهنزد امام بازگشتند.ملاقات امام علیه السلام و عمر بن سعدامام حسین علیه السلام مردی از یاران خود به نام عرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستادو از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند، و عمرو بن سعدپذیرفت.شب هنگام امام حسین علیه السلام با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.
لحظه به آب رسیدن چاه
امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن علی و فرزندشعلی اکبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمر بن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش،به بقیه همراهان دستور بازگشت داد.ابتدا امام حسین علیه السلام آغاز سخن کرد و فرمود: ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی واز خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، هراسی ندارد!؟ من فرزند کسی هستم که تو بهتر می دانی! آیاتو این گروه را رها نمی کنی تا با ما باشی؟ این موجب نزدیکی تو به خداست.
ابن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم می ترسم که خانه ام را خراب کنند!امام حسین علیهالسلام فرمود: من برای تو خانه ات را می سازم.عمر بن سعد گفت: من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند!امام فرمود: من بهتر از آن به توخواهم داد، از اموالی که در حجار دارم، و به نقل دیگری امام فرمود: من «بغیبغه» را به تو خواهمداد، و آن مزرعه بسیار بزرگی بود که نخل های زیاد و زراعت کثیری داشت و معاویه حاضر شد آن را به یک میلیون دینار خریداری کند ولی امام آن را به او نفروخت.
عمر بن سعد گفت:من در کوف برجان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم که آنهارا از دم شمشیر بگذارند!امام حسین علیه السلام هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود بازنمی گردد، از جای برخاست در حالی که می فرمود: تو را چه می شود؟! خداوند جان تو را ازبه زودی در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من می دانم از گندمعراق جز به مقداری اندک نخوردی!عمر بن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است!
و برخی نوشتاند: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا می کشی و گمان می کنی که عبیدالله ولایت ری وگرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند که گوارای تو نخواهد بود و این عهدی است که بامن بسته شده است و تو هرگز به این آرزوی دیرینه خود نخواهی رسید! پس هرکاری می توانی انجام ده که بعد از من روی شادی را در دنیا و آخرت نخواهی دید، و می بینیم که سر تو رادر کوفه بر سر نی می گردانند! و کودکان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگپرتاب می کنند.
نامه عمر بن سعد به عبیداللهبعد از این ملاقات عمر بن سعد به لشکر گاه خود بازگشت و به عبیدالله بن زیاد طی نامه اینوشت: خدا آتش فتنه را بنشاند و مردم را بر یک سخن و رای متحد کرد! این حسین است کهمی گوید یا به همان مکان که از آن جا آمده، بازگردد یا به یکی از مرزهای کشور اسلامی برودو همانند یکی از مسلمانان زندگی کند، و یا از این که به شام رفته تا هر چه یزید خواهددرباره او انجام دهد! و خشنودی و صلاح امت در همین است.
کتاب چهره درخشان حسین بن علی(ع)